پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند ! به دستان پدرت... به جارو کردن مادرت... به راننده ی چاق اتوبوس... به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد... به راننده ی آژانسی که چرت می زند... به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند... به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند... به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد... به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی... به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان... به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی... به هول شدن همکلاسی ات پای تخته... به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی... نخند که دنیا ارزشش را ندارد ... که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند: آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند. آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند... بار می برند... چقدرسخته نه؟؟!!
[توسط: شعربافان ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |